بی مقدمه

دلم یکهو نوشتن خواست ، 

نمیدانم حتی چه باید بگویم ، چه باید بنویسم 

اما دلم هوای باران دارد .

هوای پاییز ، هوای ساز ، 

هوای تو را ..

کاش همسری بودی برام که ارومم میگردی ، کاش گاهی کمی باهام حرف میزدی ، کاش دوسم داشتی ، دلم برای اینکه کسی با علاقه به حرفام گوش بده تنگ شده خدا جون میتونم حداقل این سوالو بپرسم که چرا لحظه هام اینجورین ؟ چرا هیچ تلاشی نمیکنه برای دوست داشتنم برای با من حرف زدن برای با من بودن ، مگه کیشه ی مرد اینقد از زنش دوری کنه ؟

بعضی وقتا ی توپ میوفته توی غذات و تموم ِ لذتی که داشتی میبردی از خوردن متلاشی میشه 
درونت دگرگون میشه 
ی توپ افتاده تو زندگیم ، تو خوشیام ، متلاشیم کرده 
یادش میوفتم بغض میکنم 
کاش میتونستم با کسی در میون بذارم 

برای متحول کردن زندگی راههای زیادی هست ، اما انگار من فعلن یک راه و باید انتخاب کنم ، شیرین و خسته کننده س ولی به هر حال دیر یا زود باید انتخاب بشه 

همیشه استارت هر چیزی سخته و خاصه 

استارت الانم ولی اصنم خاص نیست و حتی سخت هم نیست